جدول جو
جدول جو

معنی حساب کردن - جستجوی لغت در جدول جو

حساب کردن
(سِ دَ)
محاسبت حساب:
آنگهت ای پسر ندارد سود
با تن خویش کرد جنگ و حساب.
ناصرخسرو.
با تن خود حساب خویش بکن
گر مقری به روز حشر و حساب.
ناصرخسرو.
گهی که جرم مرا پیش تو حساب کنند
تو رشحه ای ز کرمهای بی حساب بریز.
خاقانی.
منکه خاقانیم حساب جهان
جو بجو کرده ام به دست خرد.
خاقانی.
حسابی کرد با خود کاین جوانمرد
که زد بر گرد من چون چرخ ناورد.
نظامی.
کنون کرد باید عمل را حساب
نه وقتی که منشور گردد کتاب.
سعدی (بوستان).
چو دی رفت و فردا نیاید بدست
حساب از همین یک نفس کن که هست.
سعدی (بوستان).
تو حساب خویشتن کن نه حساب خلق سعدی
که بضاعت قیامت عمل تباه داری.
سعدی.
و همه وقت خواب نکند و حساب نفس خود کند. (مجالس سعدی) ، کنایت از بررسی کردن. مطالعه و دقت کردن، اعتبار کردن. فرض کردن:
خال سیاه را ز چه رو نافه نشمرد
چشم ترا هر آنکه به آهو کند حساب.
طغرا (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
حساب کردن
بررسی کردن، مطالعه و دقت کردن، محاسبت
تصویری از حساب کردن
تصویر حساب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
حساب کردن
همارنیدن
تصویری از حساب کردن
تصویر حساب کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
حساب کردن
شماره کردن، شمردن، محاسبه کردن، سنجیدن، برآورد کردن، شمارش، محاسبه، محسوب داشتن، خیال کردن، فرض کردن، فکر کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
حساب کردن
لحسابٍ
تصویری از حساب کردن
تصویر حساب کردن
دیکشنری فارسی به عربی
حساب کردن
Account
تصویری از حساب کردن
تصویر حساب کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
حساب کردن
compter
تصویری از حساب کردن
تصویر حساب کردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
حساب کردن
считать
تصویری از حساب کردن
تصویر حساب کردن
دیکشنری فارسی به روسی
حساب کردن
zählen
تصویری از حساب کردن
تصویر حساب کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
حساب کردن
рахувати
تصویری از حساب کردن
تصویر حساب کردن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
حساب کردن
liczyć
تصویری از حساب کردن
تصویر حساب کردن
دیکشنری فارسی به لهستانی
حساب کردن
计算
تصویری از حساب کردن
تصویر حساب کردن
دیکشنری فارسی به چینی
حساب کردن
contar
تصویری از حساب کردن
تصویر حساب کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
حساب کردن
contare
تصویری از حساب کردن
تصویر حساب کردن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
حساب کردن
tellen
تصویری از حساب کردن
تصویر حساب کردن
دیکشنری فارسی به هلندی
حساب کردن
contar
تصویری از حساب کردن
تصویر حساب کردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
حساب کردن
นับ
تصویری از حساب کردن
تصویر حساب کردن
دیکشنری فارسی به تایلندی
حساب کردن
شمار کرنا
تصویری از حساب کردن
تصویر حساب کردن
دیکشنری فارسی به اردو
حساب کردن
গণনা করা
تصویری از حساب کردن
تصویر حساب کردن
دیکشنری فارسی به بنگالی
حساب کردن
kuhesabu
تصویری از حساب کردن
تصویر حساب کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
حساب کردن
saymak
تصویری از حساب کردن
تصویر حساب کردن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
حساب کردن
계산하다
تصویری از حساب کردن
تصویر حساب کردن
دیکشنری فارسی به کره ای
حساب کردن
לחשב
تصویری از حساب کردن
تصویر حساب کردن
دیکشنری فارسی به عبری
حساب کردن
गिनना
تصویری از حساب کردن
تصویر حساب کردن
دیکشنری فارسی به هندی
حساب کردن
menghitung
تصویری از حساب کردن
تصویر حساب کردن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
حساب کردن
計算する
تصویری از حساب کردن
تصویر حساب کردن
دیکشنری فارسی به ژاپنی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(نِ / نَ دَ)
هراس داشتن از... از فرمان کسی سرپیچی نکردن و نتوانستن. رعب داشتن از... ملاحظه کردن از...:
ناظم مدد ز سلسلۀ آه جو که باز
چرخ ار برد حساب ازین دودمان برد.
ناظم تبریزی (از ارمغان آصفی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از احساس کردن
تصویر احساس کردن
سهیستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احسان کردن
تصویر احسان کردن
بخشش کردن دهشیدن افضال کردن بخشش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حساب بردن
تصویر حساب بردن
ترسیدن، وازدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حساب بردن
تصویر حساب بردن
((~. بُ دَ))
ترسیدن، ترس داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احسان کردن
تصویر احسان کردن
نیکی کردن، نیکو داشتن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محسوب کردن
تصویر محسوب کردن
برشمردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حساب بردن
تصویر حساب بردن
ترسیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از احساس کردن
تصویر احساس کردن
سوهیدن
فرهنگ واژه فارسی سره